نه وصلت دیده بودم کاشـکی ای گل نه هـجرانت
که جــانم در جــوانی سوخت ای جـانم به قربانت
تحمـل گفتـی و مـن هـم کـه کـردم سـال ها اما
چـقـدر آخـر تـحـمـل بـلـکه یـادت رفـتـه پـیـمــانـت
تـمنـای وصـالـم نـیـسـت عـشـق من مگیر از مـن
بـه دردت خـو گـرفـتـم نـیـسـتـم در بـنـد درمـانــت
چه شبـهایی که چون سایه خـزیدم پای قـصر تو
بـه امـیـدی که مـهـتـاب رخـت بـیــنـم در ایـوانــت
دل تـنـگـم حـریـف درد و انــدوه فـــراوان نـیـسـت
امــان ای ســنـــگــدل از درد و انـــدوه فــراوانــت
نمیدونم چرا با شهریار احساس همدردی میکنم! البته تریپ عاشقی به من نمیخوره! ولی....!
کلمات کلیدی :
[ نظر:() ]